شبرنگ

کدام گروه باهوش ترند مردان یا زنان ؟

اگر يكي از نيمكره‌هاي مغز زني آسيب ببيند، نيمكره ديگر كه قادر به كپي كردن تمامي قابليت‌هاي نيمكره تخريب شده است، مي‌تواند مسووليت تمامي كارها و عملكردهاي زندگي او را به عهده بگيرد؛ اما نظير اين حالت در خصوص مردان صادق نيست.
مهم‌ترين عاملي كه باعث تفاوت در افراد مي‌شود، هوش است در واقع هوش در مغز انسان جايگاه مشخصي دارد و حاصل واكنش عمومي سلول‌ها و مراكز مغز است. به طور كلي در نيمكره چپ مغز فرآيندهاي تفكرات منطقي را مي‌توان يافت و جايگاه عشق واحساس عاطفي در سمت راست مغز است. يك فرد مي‌تواند هم كودن و هم زيرك باشد؛ تنها به اين دليل كه يك سمت مغز وي از سمت ديگر رشد بيشتري كرده است.

كما اين‌كه افرادي واقعا برجسته‌اند كه مي‌توانند فرآيندهاي اثربخش نيمكره راست را با فرآيندهاي اثربخش نيمكره چپ در هم آميزند.



ادامه مطلب ...


           
17 خرداد 1391برچسب:, :: 14:12

داستــانِ زنـدگــی بـروسـلــی ..! ==================== なだや羅やわマヤなた 名棚や探したい以下対する 目指し回友人目指し差が愛する なたさるかなだ羅山な滝さやかあ なやマヌらは坂花やまあ傘話間に 魚玉らはがやわまぁら花や なたまやかあさらやわはさたなは やなたきたなよいさは早見たかあ やバカにかわ鼻高なわ谷中あだ名 はさなたかなあかさやなやまなた あかさ なや帆な肉違耶 خیـلی نـاراحـت کننــده بــود ، خصــوصـــاً ایـن قسـمـتــش !!! なだや羅やわマ !!...
ارسالی از آقای فرامرزی
 



           
11 خرداد 1391برچسب:, :: 16:5

سلام به همگی:

خوب بچه ها این هم از ترم ششم که تقریبا تمومه تا چشم رو هم بذاریم سال دیگه میرسه انشاا... احتمالا همه فورجه اید وقتی این مطلب رو میزنم ولی به امید خدا تعطیلات خوبی داشته باشید واینکه انشاا... امتحانات رو با موفقیت پشت سر بذارید. تا هفته ی دیگه خداحافظ همگی.........



           
چهار شنبه 10 خرداد 1391برچسب:, :: 16:36
باغبانک

روزی پسر بچه ای در خیابان سكه ای یك سنتی پیدا كرد.او از پیدا کردن این پول آن هم بدون هیچ زحمتی ذوق زده شده . این تجربه باعث شد كه بقیه روزها هم با چشمهای باز ، سرش را به سمت پایین بگیرد ( به دنبال گنج ) !!! او در مدت زندگیش ، 296 سكه 1 سنتی ، 48 سكه 5 سنتی ، 19 سكه 10 سنتی ، 16 سكه 25 سنتی ، 2 سكه نیم دلاری و یك اسكناس مچاله شده 1 دلاری پیدا كرد . یعنی در مجموع 13 دلار و 26 سنت . در برابر به دست آوردن این 13 دلار و 26 سنت ، او زیبایی دل انگیز 31369 طلوع خورشید ، درخشش 157 رنگین كمان و منظره درختان افرا در سرمای پاییز را از دست داد . او هیچ گاه حركت ابرهای سفید را بر فراز آسمان ، در حالی كه از شكلی به شكل دیگر در می آمدند ، ندید . پرندگان در حال پرواز ، درخشش خورشید و لبخند هزاران رهگذر ، هرگز جزئی از خاطرات او نشد.

 


ارسالی از خانم محمدی



           
یک شنبه 7 خرداد 1391برچسب:, :: 23:47
باغبانک

از مترسکی سوال کردم:آیا از تنها ماندن

 

در این مزرعه بیزار نشده ای ؟

 


 پاسخم داد : در ترساندن دیگران برای من لذت به یاد ماندنی است پس من از کار خود
 
راضی هستم و هرگز از آن بیزار نمی شوم!

 

 
اندکی اندیشیدم و سپس گفتم : راست گفتی! من نیز چنین لذتی را تجربه کرده بودم!

 

 
گفت : تو اشتباه می کنی!

 

 
زیرا کسی نمی تواند چنین لذتی را ببرد مگر آنکه درونش مانند من با کاه پر شده باشد!!!

 
جبران خلیل جبران

 

 



           
6 خرداد 1391برچسب:, :: 11:50

خانمی طوطی ای خرید . اما روز بعد آن را به مغازه برگرداند. او به صاحب مغازه گفت این پرنده صحبت نمی کند . صاحب مغازه گفت : آیا در قفسش آینه ای هست ؟ طوطی ها عاشق آینه هستند ، آن ها تصویرشان را در آینه می بینند و شروع به صحبت می کنند . آن خانم یک آینه خرید و رفت .

روز بعد باز آن خانم برگشت . طوطی هنوز صحبت نمی کرد . صاحب مغازه پرسید : نردبان چه ؟ آیا در قفسش نردبانی هست ؟ طوطی ها عاشق نردبان هستند. آن خانم یک نردبان خرید و رفت .

اما روز بعد باز هم آن خانم آمد .

صاحب مغازه گفت : آیا طوطی شما در قفسش تاب دارد ؟ نه ؟ خب مشکل همین است . به محض این که شروع به تاب خوردن کند ، حرف زدنش تحسین همه را بر می انگیزد آن خانم با بی میلی یک تاب خرید و رفت..

وقتی که آن خانم روز بعد وارد مغازه شد ، چهره اش کاملأ تغییر کرده بود . او گفت : «طوطی مرد

صاحب مغازه شوکه شد و پرسید : آیا او حتی یک کلمه هم حرف نزد ؟ آن خانم پاسخ داد :« چرا ، درست قبل از مردنش با صدای ضعیفی گفت آیا در آن مغازه غذایی برای طوطی ها نمی فروختند ؟

 

ارسالی از خانم محمدی



           
جمعه 5 خرداد 1391برچسب:, :: 22:4
باغبانک

جغدی روی کنگره های قدیمی دنیا نشسته بود. زندگی را تماشا میکرد. رفتن و ردپای آن را. و آدمهایی را می دید که به سنگ و ستون، به در و دیوار دل می بندند. جغد اما می دانست که سنگ ها ترک می خورند، ستون ها فرو می ریزند، درها می شکنند و دیوارها خراب می شوند. او بارها و بارها تاجهای شکسته، غرورهای تکه پاره شده را لابلای خاکروبه های کاخ دنیا دیده بود. او همیشه آوازهایی درباره دنیا و ناپایداری اش می خواند و فکر می کرد شاید پرده های ضخیم دل آدمها، با این آواز کمی بلرزد.

روزی کبوتری از آن حوالی رد می شد، آواز جغد را که شنید، گفت: بهتر است سکوت کنی و آواز نخوانی. آدمها آوازت را دوست ندارند. غمگین شان می کنی. دوستت ندارند. می گویند بدیمنی و بدشگون و جز خبر بد، چیزی نداری.

قلب جغد پیر شکست و دیگر آواز نخواند.

سکوت او آسمان را افسرده کرد. آن وقت خدا به جغد گفت: آوازخوان کنگره های خاکی من! پس چرا دیگر آواز نمی خوانی؟ دل آسمانم گرفته است.

جغد گفت: خدایا! آدمهایت مرا و آوازهایم را دوست ندارند.

خدا گفت: آوازهای تو بوی دل کندن می دهد و آدمها عاشق دل بستن اند. دل بستن به هر چیز کوچک و هر چیز بزرگ. تو مرغ تماشا و اندیشه ای! و آن که می بیند و می اندیشد، به هیچ چیز دل نمی بندد. دل نبستن سخت ترین و قشنگ ترین کار دنیاست. اما تو بخوان و همیشه بخوان که آواز تو حقیقت است و طعم حقیقت تلخ.

جغد به خاطر خدا باز هم بر کنگره های دنیا می خواند و آنکس که می فهمد، می داند آواز او پیغام خداست.
                   

ارسالی از خانم بازدار



           
پنج شنبه 4 خرداد 1391برچسب:, :: 23:28
باغبانک

روزی کلاه فروشی از جنگلی می گذشت. تصمیم گرفت زیر درخت مدتی استراحت کند. لذا کلاه ها را کنار گذاشت وخوابید. وقتی بیدار شد متوجه شدکه کلاه ها نیست. بالای سرش را نگاه کرد. تعدادی میمون را دید که کلاه را برداشته اند. فکر کرد که چگونه کلاه ها را پس بگیرد.در حال فکر کردن سرش را خاراند ودید که میمون ها همین کارراکردند. اوکلاه راازسرش برداشت ودید که میمون ها هم ازاوتقلید کردند. به فکرش رسید... که کلاه خود را روی زمین پرت کند. لذا این کار را کرد.میمونها هم کلاهها را بطرف زمین پرت کردند. او همه کلاه ها را جمع کرد وروانه شهر شد.

 سالهای بعد نوه او هم کلاه فروش شد. پدر بزرگ این داستان را برای نوه اش را تعریف کرد وتاکید کرد که اگر چنین وضعی برایش پیش آمد چگونه برخورد کند.یک روز که او از همان جنگلی گذشت در زیر درختی استراحت کرد وهمان قضیه برایش اتفاق افتاد. او شروع به خاراندن سرش کرد.میمون ها هم همان کار را کردند.او کلاهش را برداشت، میمون ها هم این کار را کردند. نهایتا کلاهش رابرروی زمین انداخت. ولی میمون ها این کار را نکردند. یکی از میمون هااز درخت پایین امد وکلاه را از سرش برداشت ودر گوشی محکمی به او زد و گفت: فکر می کنی فقط تو پدر بزرگ داری.

 

                                                       ارسالی از خانم ملاحی

 



           
چهار شنبه 3 خرداد 1391برچسب:, :: 15:10
باغبانک

امتحان پایانی فلسفه بود. استاد فقط یک سوال برای دانشجویان مطرح کرده بود. سوال این بود:

"شما چگونه می توانید من را متقاعد کنید که صندلی جلوی شما نامرئی است؟"

تقریبا یک ساعت زمان برد تا دانشجویان توانستند پاسخ های خود را در برگه امتحان بنویسند، به غیر از یک دانشجوی تنبل که تنها ۵ ثانیه طول کشید تا جواب را بنویسد !
چند روز بعد که استاد نمره های دانشجویان را به آنها داد، آن دانشجوی تنبل بالاترین نمره ی کلاس را گرفته بود !!
او در جواب نوشته بود:

          "کدام صندلی؟"

پیام اخلاقی: مسائل ساده رو پیچیده نکنین

 

 

                                                                             ارسالی از خانم ملاحی



           
چهار شنبه 3 خرداد 1391برچسب:, :: 15:7
باغبانک

نتایج یک نظرسنجی انگلیسی نشان می دهد که زنان حداکثر تا 34 ساعت قادرند یک راز را نزد خود نگه دارند و پس از این مدت زمان آن را به فرد دیگری می گویند.

بر اساس این تحقیق آقایانی که در تلاش برای اثبات این مسئله اند که زنان رازدار نیستند خوشحال باشند.
نتایج نظرسنجی یک تیم تحقیقاتی از کافی شاپهای زنجیره ای انگلیس بر روی چهار هزار زن نشان می دهد که زنان واقعا رازدار نیستند.

در شرایطی که یک زن بخواهد نهایت رازداری خود را نشان دهد حداکثر پس از 34 ساعت راز را به فرد دیگر می گوید. اما در یک دهم موارد، زنان موفق نمی شوند دهان خود را بیشتر از 45 دقیقه بسته نگه دارند.

این نظرسنجی نشان می دهد حتی زنانی که قسم می خورند که راز شما را به هر قیمتی نگه دارند پس از چند ساعت قول خود را فراموش می کنند.

نتایج این بررسیها حاکی از آن است که زنان به طور متوسط هر 41 دقیقه یکبار یک شایعه را منتشر می کنند.

بیشتر مسائل مورد گفتگو درباره کار (در 57 درصد از موارد)، غصه های دوستان(55 درصد)، زندگی خصوصی دوستان (54 درصد) و همکاران (50 درصد) است.

براساس گزارش دیلی اکسپرس، نتایج تحقیق دیگری که در سال 2009 بر روی 3 هزار زن بین 18 تا 65 سال انگلیسی انجام شد نشان داد که حداکثر مقاومت زنان در حفظ یک راز 47 ساعت است.
این نشان می دهد که رازداری زنان در طول یکسال گذشته به میزان 13 ساعت کاهش یافته است.



           
2 خرداد 1391برچسب:, :: 13:6
           
دو شنبه 1 خرداد 1391برچسب:, :: 11:4
باغبانک

پیرمردی تنها در مزرعه ای زندگی می کرد. او می خواست مزرعه سیب زمینی اش را شخم بزند اما این کار خیلی سختی بود. تنها پسرش که می توانست به او کمک کند در زندان بود.

پیرمرد نامه ای برای پسرش نوشت و وضعیت را برای او توضیح داد:

«پسر عزیزم من حال خوشی ندارم چون امسال نخواهم توانست سیب زمینی بکارم. من نمی خواهم این مزرعه را از دست بدهم چون مادرت همیشه زمان کاشت محصول را دوست داشت. من برای کار مزرعه خیلی پیر شده ام. اگر تو اینجا بودی تمام مشکلات من حل می شد. من می دانم که اگر تو اینجا بودی مزرعه را برای من شخم می زدی.

دوستدار تو پدر.»

چند روز بعد، پیرمرد این نامه را از طرف پسرش دریافت کرد: «پدر، به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن، من آنجا اسلحه پنهان کرده ام.»

صبح فردای آن روز، مأموران و افسران پلیس محلی وارد مزرعه شدند و تمام مزرعه را شخم زدند بدون اینکه اسلحه ای پیدا کنند. پیرمرد بهت زده نامه دیگری به پسرش نوشت و به او گفت که چه اتفاقی افتاده است؟ پسرش پاسخ داد: «پدر برو و سیب زمینی هایت را بکار. این تنها کاری بود که از اینجا می توانستم برایت انجام بدهم.»
                                                                           

 

                                                                                                                         ارسالی از آقای رامیان

 



           
دو شنبه 1 خرداد 1391برچسب:, :: 1:8
باغبانک

روزی مردی ثروتمند در اتومبیل جدید و گران‌‌قیمت خود با سرعت فراوان از خیابان کم رفت و آمدی می‌گذشت.

ناگهان از بین دو اتومبیل پارک شده در کنار خیابان، یک پسربچه پاره آجری به سمت او پرتاب کرد. پاره آجر به اتومبیل او برخورد کرد. مرد پایش را روی ترمز گذاشت و سریع پیاده شد و دید که اتومبیلش صدمه زیادی دیده است. به طرف پسرک رفت تا او را به سختی تنبیه کند..



پسرک گریان، با تلاش فراوان بالاخره توانست توجه مرد را به سمت پیاده رو، جایی که برادر فلجش از روی صندلی چرخدار به زمین افتاده بود جلب کند.



ادامه مطلب ...


           
دو شنبه 1 خرداد 1391برچسب:, :: 1:6
باغبانک

فقر اینه که ۲ تا النگو توی دستت باشه و ۲ تا دندون خراب توی دهنت؛

فقر اینه که فاصله لباس خریدن هات از فاصله مسواک خریدن هات کمتر باشه؛

فقر اینه که توی خیابون آشغال بریزی و از تمیزی خیابونهای اروپا تعریف کنی؛

 



ادامه مطلب ...


           
28 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 17:46

 سلام بچه ها خوبید؟؟؟؟؟؟؟؟


خبر دارم در حد المپیک، طلسم باغبانی 88 شکست و باز از

شیلات 88 پیشی گرفت،


نوبتی هم که باشه نوبت بچه درس خونمونه ، خانوم بازدار

هم به زودی زود به جمع متاهلین خواهد پیوست.


البته بگم قرار نیست حالا حالاها شیرینی بده ولی ماهم تا

شام ازش کش نرفتیم دست از سرش بر نمیداریم.

 

من همین جا از طرف همه ی همکلاسی ها به ایشون

تبریک میگم.



           
چهار شنبه 27 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 23:33
باغبانک

 مبتلایان به بیماری های قلبی و عروقی میگو بخورند(برای هم استانی های عزیزم)

 
یک متخصص قلب و عروق گفت: میگو سرشار از ویتامین B۱۲ است و به کاهش خونی «هموسیستئین» که یکی از عوامل مهم ابتلا به بیماری های قلبی عروقی است، کمک می کند.
 



ادامه مطلب ...


           
26 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 15:15

 مصرف سبزی های تازه حافظه را تقویت می کند

 
سبزی های تازه نقش آنتی اکسیدانی دارند و مصرف آنها موجب افزایش حافظه می شود.
 
سید ضیاءالدین مظهری در گفت و گو با خبرنگار بهداشت و درمان فارس، افزود: سبزی ها و میوه های تازه سرشار از آنتی اکسیدان هستند.آتنی اکسیدان ها نیز در افزایش هوش نقش مهمی بر عهده دارند و سبزی ها سرشار از آنتی اکسیدان هستند که رادیکال های آزاد را خنثی می کنند و خونرسانی را به مغز افزایش می دهند.
 




ادامه مطلب ...


           
26 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 15:12
پينه‌دوزى بود که دو تا زن داشت. روبه‌روى دکان او آهنگرى بود که کار و کاسبى خوبى داشت. آهنگر، هر روز مى‌ديد پينه‌دوز ازجيب خود دستمالى که نان و گوشت در آن پيچيده درمى‌آورد ونان و گوشت را مى‌خورد. روزى به او گفت: تو که دو تا زن داري، با اين کسب ضعيفت چطور هر روز نان و گوشت مى‌خوري؟ پينه‌دوز گفت: زن‌هايم از لج يکديگر هر کدام سعى مى‌کند ازمن بيشتر پذيرائى کنند، اين است که من هر روز نان و گوشت دارم. تو هم برو يک زن ديگر بگير، ببين چطور از تو پذيرائى مى‌کنند.

 



ادامه مطلب ...


           
25 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 1:52
يه نفر دهاتى فصل عيد يه خورده شيره، کشمش، دو سه تابار آورد تهران بفروشه که براىشب عيدش شيرينى و آجيل بخره. زنش بهش گفت: 'براى من يه جفت کفش قرمز بخر بيار!' وايساد به زنيکه فحش دادن، گفت: 'مگه اين دو تا جوال کشمش، گردو رو از من (چن) مى‌خرن که تو از من کفش قرمزم مى‌خواهي؟' ضعيفه بنا کرد به گريه کردن،


ادامه مطلب ...


           
25 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 1:47

سلام ، نظر سنجی جدید رسید اگه وقت کردین حتما شرکت کنید.



           
دو شنبه 25 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 1:17
باغبانک

در رویاهایم دیدم که با خدا گفت و گو میکنم ...

خدا پرسید: پس تو میخواهی با من گفت و گو کنی؟

من در پاسخش گفتم: اگر وقت دارید.

خدا خندید: وقت من بینهایت است...

در ذهنت چیست که می خواهی از من بپرسی؟

پرسیدم: چه چیز بشر شما را سخت متعجب میسازد؟

خدا پاسخ داد: «کودکیشان»

اینکه آنها از کودکیشان خسته میشوند،

عجله دارند که بزرگ شوند،

و بعد دوباره پس از مدت ها، آرزو میکنند که کودک باشند.

... اینکه آنها سلامتی خود را از دست میدهند تا پول به دست آورند

و بعد پولشان را از دست میدهند تا دوباره سلامتی خود را به دست آورند.



           
دو شنبه 25 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 1:12
باغبانک

کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید: “می‌گویند فردا شما مرا به زمین می‌فرستید، اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه می‌توانم برای زندگی به آنجا بروم؟”

خداوند پاسخ داد: “از میان تعداد بسیاری از فرشتگان، من یکی را برای تو در نظر گرفته‌ام. او از تو نگهداری خواهد کرد.” اما کودک هنوز مطمئن نبود که می‌خواهد برود یا نه: “اما اینجا در بهشت، من هیچ کار جز خندین و آواز خواندن ندارم و اینها برای شادی من کافی هستند.”

خداوند لبخند زد: “فرشته تو برایت آواز می‌خواند، و هر روز به تو لبخند خواهد زد . تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود.”

 



ادامه مطلب ...


           
دو شنبه 25 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 1:7
باغبانک

قبل هر چیز بگم که طبق نظرسنجی خودتون شما هم خودخواه وهم لجوجین و این یعنی اوضاع خیلی بی ریخته پس دست به دست هم دهیم به مهر و کلاس خود را آباد کنیم.......................... بدون شوخی ظاهرا اگه این دو عامل نباشه ناراحتی ها هم کم میشه و اماورزش...



ادامه مطلب ...


           
شنبه 23 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 19:44
باغبانک


سلام همکلاسی های خوب.خوب هستین؟ امتحانات چطوره ؟ امیدوارم موفق بشین.


از اینکه به بنده لطف داشتین کمال تشکر رو دارم امیدوارم که همیشه خوشحال و شاد باشید

 

درویشی



           
جمعه 22 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 21:42
باغبانک

 

عشق یعنی مادر؛ صبر یعنی یک زن؛ مهر یعنی دختر؛ نور یعنی خواهر

هرچه هستی عشق یا صبر؛ مهر یا نور

روزت مبارک



           
جمعه 22 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 21:35
باغبانک

ساعت ۲ نصف شب در یک اتاق دانشجویی

[تصویر: 0.757333001311785675_irannaz_com.gif]

ساعت ۳ نصف شب کل خوابگاه منهای سرپرست

[تصویر: 0.836740001311785675_irannaz_com.gif]

ساعت ۴ صبح هنگام خواب

[تصویر: 0.897660001311785675_irannaz_com.gif]



ادامه مطلب ...


           
پنج شنبه 21 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 14:4
باغبانک

دیروز شیطان را دیدم. در حوالی میدان بساطش را پهن کرده بود؛ فریب می‌فروخت. مردم دورش جمع شده‌ بودند،‌ هیاهو می‌کردند و هول می‌زدند و بیشتر می‌خواستند. توی بساطش همه چیز بود: غرور، حرص،‌دروغ و خیانت،‌ جاه‌طلبی و ... هر کس چیزی می‌خرید و در ازایش چیزی می‌داد. بعضی‌ها تکه‌ای از قلبشان را می‌دادند و بعضی‌ پاره‌ای از روحشان را. بعضی‌ها ایمانشان را می‌دادند و بعضی آزادگیشان را. شیطان می‌خندید و دهانش بوی گند جهنم می‌داد. حالم را به هم می‌زد. دلم می‌خواست همه نفرتم را توی صورتش تف کنم.



ادامه مطلب ...


           
پنج شنبه 21 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 13:48
باغبانک

دانشجوی حقوق:

با اینکه همیشه شاهد اعمال دانشجویان است ولی هیچ وقت و در هیچ دادگاهی علیه آنان شهادت نمی دهد!

دانشجوی جغرافیا:

مکان ، آب و هوا ، و شرایط محیطی در او تاثیری ندارد، چون او همه جا است!

دانشجوی مهندسی:

شجاعتش برایم قابل تحسین است چون ماکت هر پل یا ساختمانی را که می سازم بدون توجه به احتمال تخریب آن، به رویش می رود و افتتاحش می کند!

دانشجوی پزشکی:

تنها موجودی است که از تیغ تشریح من هراسی ندارد و به طرفم می آید تا با فدا کردن جانش موجب پیشرفت علم پزشکی شود!



ادامه مطلب ...


           
یک شنبه 17 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 23:17
باغبانک

 سلام بچه ها خوبین؟ چه خبر خوش میگذره ؟ آقای حسینی که ظاهرا خیلی داره خوش میگذرونه آخه دیگه وقت سر زدن به وبلاگ نداره یا شاید اونم با ما قهر کرده به امید بازگشت ایشون .....

 واما یه خبر آخر این هفته خانوم درویشی بر میگرده انشاا... این یکی دو هفته آخر رو باهامون خوب یا بد سر میکنه.



           
یک شنبه 17 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 23:5
باغبانک

معلمی از شاگردانش خواست که کیسه‌ای سیب‌زمینی تهیه کنند و به کلاس بیاورند. سپس برای هر دانش‌آموز به ازای هر تجربه‌ای که در آن از بخشیدن افراد خودداری کرده بودند، یک سیب‌زمینی انتخاب کرد و روی آن نام مورد و تاریخش را نوشت و در یک کیسه پلاستیکی قرار داد.

بعضی از کیسه‌ها خیلی سنگین شده بودند. از دانش‌آموزان خواست مدت یک هفته، آن کیسه را همه جا همراه خود ببرند. کیسه را شب‌ها کنار رختخوابشان بگذارند، در ماشین کنارشان باشد یا در حین کار، کنار میز و...



ادامه مطلب ...


           
یک شنبه 17 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 13:40
باغبانک
درباره وبلاگ


این وبلاگ برای همه ی برو بچ باغبانی بخصوص 88 ته و صدالبته همه دوستانی که لطف میکنن و به ما سر میزنن. از همتون ممنونم.
آخرین مطالب
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان همکلاسی و آدرس baghbaniha.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.